زندگی نامه شهید حبیبالله افتخاریان
نام پدر: نصرالله
بهمن ۱۳۳۴ به دهمین برگ تقویم رسیده بود که چونان آفتاب، در تقدیر «نصرالله و مریمبانو» درخشید.
سه سالگیاش که از راه رسید، غم از دست دادن پدر، روح کودکانهاش را آزرد. از اینرو، تحت سرپرستی عمو و تربیت دینی مادر پرورش یافت.
مقطع ابتدائی «حبیبالله»، در دبستان «آیتالله نبوی» فعلی زادگاهش «بهشهر» طی شد. سپس، به دلیل شرایط نامطلوب مادی خانواده، تحصیل در مقاطع بالاتر را در کلاسهای شبانه، توأم با کار و تلاش از سر گرفت و موفق به اخذ دیپلم شد.
بعد از پایان خدمت سربازی، سال ۱۳۵۵ در اداره برق اصفهان مشغول به کار شد؛ و در همین ایام، مبارزات سیاسی علیه رژیم را از سر گرفت. بعد از دستگیری یکی از دوستانش در سال ۱۳۵۶، عازم بهشهر شد و فعالیتهای انقلابی خود را در آنجا ادامه داد. سپس در همین سال(۱۳۵۶)، جهت ادامه تحصیل به آلمان رفت و در دانشگاه عالی فنی فرانکفورت مشغول به تحصیل شد.
حبیبالله، در آنجا بود که با افکار و شخصیت امام خمینی(ره)، بیشتر آشنا شد. او حتی برای دیدار با امام، به نوفللوشاتو رفت و برای اقامت در آلمان یا برگشت به کشور، از ایشان کسب تکلیف کرد. سپس با ترغیب ایشان نسبت به حضور در صحنه انقلاب، برای تکمیل دوره آموزشهای تخصصی، نظامی و چریکی، به فلسطین رفت و از آنجا، راهی سوریه و لبنان شد.
حبیبالله که از طرف امام خمینی، «ابوعمار» لقب گرفته بود، در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، از محافظان ویژه ایشان در بازگشت به وطن بود.
حبیبالله در اسفند همین سال(۱۳۵۷)، در پی فرمان امام(ره) مبنی بر تشکیل سپاه، به اصفهان رفت و به عنوان پایهگذار سپاه پاسداران این شهر، تلاش زیادی کرد. سپس، برای مبارزه با غائله ضد انقلاب، عازم گنبدکاووس و بندرترکمن شد و به عنوان فرمانده سپاه پاسداران بندرترکمن، رشادتهای فراوانی از خود نشان داد.
با شروع جنگ تحمیلی، ابوعمار از همان آغازین روزهای جنگ، فرماندهی تیپ ۲۵ کربلا را به عهده گرفت. او با همین سمت، در عملیاتهای فتحالمبین، بیتالمقدس و رمضان، و خنثیسازی حمله دشمن در سرپلذهاب، نقش مهمی ایفا کرد. علاوه بر آن، در جنگهای نامنظم نیز، با دکتر چمران همراه بود. اگرچه، قائممقام قرارگاه ابوالفضل در جنگلهای گیلان و مازندران، معاونت قرارگاه حمزه و فرماندهی سپاه مریوان، مسئول آموزش نظامی در ستاد منطقه ۳، جانشین واحد عملیات در اصفهان، مسئول تشکیل انجمنهای اسلامی، فرمانده آموزش بسیج در کردستان، فرمانده توپخانه در سرپل ذهاب، فرمانده نیروهای بسیج گنبد، و جانشین تیپ کربلا، از دیگر خدمات ارزنده حبیبالله میباشد.
«محمدکریم بارنامه» ـ یکی از پیشمرگان کرد ـ میگوید: «یک روز جهت تعقیب گروهک کومله و دموکرات، به روستاهای اطراف مریوان رفتیم. ما بعد از کسب پیروزی، با یک تویوتای شش سیلندر برگشتیم. همه بچهها گرد و خاکی بودند. ابوعمار ما را در سپاه پیاده کرد و دستور داد که حمام را برای بچهها آماده کنند. من تا آن لحظه فکر میکردم که او یک بسیجی اعزامی است. اما بعد، از یک بسیجی پرسیدم: او کیست؟ گفت: فرمانده سپاه است. او با اینکه فرمانده ارتش بود، در آن روز و در آن لحظه بحرانی، پشت تویوتا با ما برگشت.»
از دیگر مشخصههای ابوعمار، رابطه عمیق او با خانوادههای معظم شهدا بود. وی با داشتن روحیهای سرشار از محبت و صمیمیت، همواره نزد آنها از جایگاهی عالی برخوردار بود.
«رقیه سراجیان» درباره همسرش اینگونه روایت میکند: «نمازش همیشه اول وقت بود. اوایل ازدواجمان که به آن صورت نماز جماعت برپا نمیشد، ما سعی میکردیم که در خانه، با بچهها نماز بخوانیم. او علاوه بر آن، به فرزندانمان سفارش میکرد که حتما بعد از نماز، یک آیه قرآن بخوانند.»
بانو سراجیان در ادامه گذری به خاطرهای دور میزند، که خواندنش خالی از لطف نیست: «وقتی عمار سه، چهار ساله بود، همسرم حبیبالله اکثر نیمهشبها از خانه بیرون میرفت. برایم سوال شده بود که او کجا میرود؟ یک شب که از او پرسیدم، گفت: میخواهی به تو بگویم؟ گفتم: بله. گفت: فقط اگر آمدی، نترس. بعد، یک شب با هم به یکی از قبرستانهای اصفهان رفتیم. در آنجا برق نبود؛ فضایی بزرگ و تاریک بود. دیدم که او، در انتهای قبرستان، برای خودش یک قبر کنده بود، که به داخل آن میرفت و از خدا طلب مغفرت میکرد.
و سرانجام، حبیبالله در ۱۹ اسفند ۱۳۶۳، در بمباران شهر مریوان، حین کمکرسانی و هدایت مردم به پناهگاه، به درجه رفیع شهادت نائل آمد. سپس، با بدرقه یادگارانش «محمد، مهدی و محدثه»، تا بوستان «بهشت فاطمه» بدرقه شد.