من به واسطه اینکه فرزند ده روزه داشتم در بهشهر بودم از شب قبل هر کاری کردم نتوانستم تلفن سپاه مریوان را بگیرم بالاخره بعد از نماز صبح ساعت شش صبح موفق شدم تلفنخانه مریوان را بگیرم ایشان در حالی که صدایشان به شدت خسته بود به من گفت که من الان از جلسه آمدم و تازه رفته بودم که شما از خواب بیدارم کردی داشتم خواب می دیدم که در حال شهید شدن هستم ولی تلفن شما این لذت را از من گرفت .من به ایشان گفتم شما ان شاء الله به سلامتی بر می گردید .ولی ایشان به من گفت که همسرم سلام مرا به دخترم برسان و بگو دیدار ما به روز قیامت و من همین امروز شهید می شوم سپس در حالیکه بشدت بهت زده شده بودم تلفن را به پسرم عمار دادم و ابو عمار همین حرفها را به پسرم زده و او را دعوت به استقامت و صبر نمود.
- خاطره درباره شهید علی اکبر شیرودی
- خواب احمد (خاطرات شهید احمد کشوری)