Menu
  • صفحه اصلی
  • شهدای شاخص
  • خاطرات
  • مجموعه تصاویر
  • کتابشناسی
  • صوت
  • فیلم
  • صفحه اصلی
  • شهدای شاخص
  • خاطرات
  • مجموعه تصاویر
  • کتابشناسی
  • صوت
  • فیلم

وبگاه شهدای شاخص استان مازندران

شهید عبدالوهاب قاسمی

شهید عبدالوهاب قاسمی

12 می 2019 می 19, 2019 شهدای شاخص

ولادت و دوران کودکى عبد الوهاب
عزیزالله قاسمى از جمله ساکنین آبادى لیورک بود. وى با خطابه و وعظ به تبلیغ دین مى پرداخت. او که با زنى پاکدامن به نام بانو «بى بى جانى» ازدواج کرده بود، از خداوند مى خواست محصول این پیوند، نخست از لحاظ بدنى سالم بوده و آن‌گاه راه او را ادامه دهد و در کسوت روحانیت به عنوان سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف، حقایق مسلم فرهنگ قرآن و عترت را براى مردم بازگوید. خداوند نیز دعایش را اجابت فرمود و در اوایل پاییز سال ۱۳۱۲ (نوزدهم مهر)، هنگامى که خزان مى پژمرد، غنچه اى از بهار در این خانواده شکفت و پدر به شکرانه این شهد شیرین زندگى، نامِ عبدالوهاب را برایش برگزید.[۱] عزیزالله چون به رخسار نورسیده اش نظر افکند و چشمانش به جمال این طفل نورسته روشنایى یافت، از پیشگاه پروردگارش خواست تا عبدالوهاب، باقیات الصالحاتى براى وى باشد و در سلک مبلغان دینى قرار گیرد.
این کودک نوخاسته در پوتو تربیت پدرى رئوف و متدین و نیز پرورش هاى عاطفى و اخلاقى مادرى پاک طینت و مشفق، دوران نوباوگى را با طراوت معنوى پشت سر نهاد و از همان نخستین دوران زندگى با نغمه هاى آسمانى، قرآن و دعا انس یافت. وى با حضور در مجالس تجلیل از مقام اهل بیت علیهم السلام روان خویش را با زمزم جوشان و مصفاى این خاندان شستشو مى داد و علاقه به ارزش‌ها و باورهاى دینى با وجودش عجین مى گشت. او به اقتضاى محیط خانوادگى در همان سنین کودکى خواندن، نوشتن و قرائت قرآن را فراگرفت و پس از این مقدمات به تحصیلات دوران ابتدایى پرداخت. وى پس از این که این مقطع را با موفقیت سپرى ساخت، بر حسب ذوق ذاتى، شوق فطرى و تأکیدهاى مداوم پدرش، به آموختن علوم دینى روى آورد.
عبدالوهاب در حوزه علمیه بابل و تهران
در سوادکوه، مرکزى که بتواند نیازهاى علمى و فکرى این نوجوان را برطرف کند، وجود نداشت؛ به همین جهت براى فراگیرى علوم اسلامى، زادگاه خویش را ترک کرد و در شهرستان بابل اقامت گزید؛ زیرا عده اى از ویژگى هاى این حوزه برایش سخن گفته بودند. به ویژه عزیزالله (پدرش) که براى او تعریف کرده بود: مدارس علمى بابل همواره به دلیل حضور فقها و علمایى نام‌آور و اساتیدى خبره، یکى از مراکز مهم علوم دینى در مازندران و شمال کشور بشمار مى آید و کثیرى از اهل فضل و روحانیون، موجب گسترش این بازار دانش گشته اند.
براى این طلبه مشتاق معارف نقل مى کردند: زمانى بیش از ده محفل درس خارج فقه و اصول و سایر رشته هاى علوم اسلامى، در عرض هم در بابل دایر بوده است.[۲] وى به دلیل وجود این محسنات و نیز علایق درونى خود، اقامت در بابل را بر سکونت در مولد و موطن خویش ترجیح داد و با تحمل سختى هاى اقامت در جایى دور از خانواده و توأم با مشکلات فراوان، در این شهر به مدت سه سال به فراگیرى علوم دینى پرداخت.[۳]
عبدالوهاب براى ادامه تحصیل به تهران مهاجرت کرد. او در مدارس خازن الملک و حاج ابوالحسن معمار باشى از محضر علما و اساتیدى عالى قدر بهره ها برد.[۴] اما روح و ذهن عطشناک او گویى با این جرعه ها سیراب نمى گردد و به دنبال چشمه اى است تا بتواند نیازش را برطرف سازد.
سفر به مشهد مقدس
حجه الاسلام عبدالوهاب قاسمى در سال ۱۳۳۴ ش. به قصد اقامت در جوار بارگاه مقدس حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام و بهره گیرى از بارقه معنوى آن امام همام و نیز استفاده از محضر استادان حوزه علمیه مشهد، تهران را ترک کرد. وى نزد حاج شیخ کاظم دامغانى – مدرس سطوح عالیه (رسائل، مکاسب و کفایه) – که به فضل و تقوا اشتهار داشت، دوره سطح را به پایان برد.[۵]
او با استعداد، هوش سرشار و تلاش مداوم و پرثمر خود، این لیاقت را بدست آورد که در زمره شاگردان آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینى[۶] درآید. این عالم متفکر، فقیه زاهد، مربى گرانقدر و مدرس فقه و اصول یعنى مرحوم قزوینى (۱۲۷۰-۱۳۳۹ ش) از جمله دانشورانى است که محضر سید موسى زرآبادى را در قزوین و نیز محضر میرزا مهدى اصفهانى را در مشهد درک نموده است. وى که نمونه برجسته یک عالم دینى بود، به عنوان انسانى پرهیزکار، خردمند، متعهد و هوشیار، ضمن آموزش دروس خارج در سطح عالى، به شاگردانى چون شهید قاسمى شجاعت، شهامت و استقامت در برابر ستم را تعلیم مى داد و آنان را از ارتجاع گرایى برحذر مى داشت.[۷]

در سال ۱۳۷۳ ق آیت الله حاج سید محمدهادى میلانى – از شاگران آیت الله نائینى، کمپانى و حاج آقا حسین قمى – که در کربلا به تدریس و اقامه جماعت اشتغال داشت، به قصد زیارت به مشهد مقدس آمد، او به درخواست جمعى از روحانیون در این شهر اقامت گزید و به تدریس مشغول شد و از آن تاریخ بر رونق، اعتبار و شکوفایى این حوزه افزود.[۸]

مرحوم قاسمى، حوزه درس این مرجع تقلید و عالم طراز اول شیعه را که در شبستان غربى مسجد جامع گوهرشاد تشکیل مى شد، مغتنم شمرد و با استعداد درخشان و مجاهدت پیگیر خود، به برکت این حوزه غنى، تا مرز اجتهاد پیش رفت.[۹] او پس از آن براى تبلیغ امور دینى و نشر فرهنگ اسلامى، مقدس ترین و مهم ترین سنگر دین، یعنى امامت مسجد را پذیرفت و با منبر وعظ، سخنرانى ها، تشکیل جلسات اصول عقاید و بحث هاى اخلاقى و تفسیرى، به وظیفه خطیر خود جامه عمل پوشاند.

عبدالوهاب قاسمی در میدان مبارزه
قاسمى از آغاز نهضت اسلامى ایران، به رهبرى امام خمینى در خدمت این قیام مقدس قرار گرفت. او تمام خطرات و دشوارى هاى خط مقدم مبارزه را در نهایت شهامت به جان خرید؛ و با کمال شجاعت و قاطعیت از نیروهاى محورى ستیزنده با دستگاه ستم به حساب مى آمد. این سخنور و خطیب توانا در هنر وعظ و نصیحت، سبکى ویژه داشت و در سال ۱۳۴۲ ش با اوج گیرى مبارزات امت مسلمان به رهبرى امام خمینى، در شهر مقدس مشهد یکپارچه به صورت فریاد نهضت درآمد و در چنگال دژخیمان رژیم شاه گرفتار و زندانى شد و براى نخستین بار در سیاهچال هاى طاغوت به مدت ۱۴ روز محبوس شد.

وى در زندان سخت ترین شکنجه ها، از جمله کیسه هاى بزرگ شن بر روى سینه اش را تحمل کرد؛[۱۰] اما دست از مبارزه برنداشت. پس از این دوران مشقت زا و طاقت فرسا، با آن که سى سال از عمر قاسمى گذشته بود، رژیم شاه او را به عنوان سرباز به پادگان برد؛ اما در آن جا یک افسر پزشک ایشان را به دلیل عارضه چشمى از ادامه خدمت سربازى معاف کرد و به او نصیحت کرد تا بر جان و سلامتى خود رحم کرده، از خط مبارزه کناره بگیرد؛ اما حجه الاسلام والمسلمین قاسمى در همان دومین روز آزادى، آن همه زجر، شکنجه، تهدید و ارعاب را نادیده انگاشت و کوبنده تر و با فریادى رساتر و خروشى افزون تر کار مبارزه را پى گرفت و با افشاگرى هاى خود، مردم را نسبت به فجایعى که بر جامعه مى گذشت، روشن ساخت. او طى بیاناتى پرهیجان امت مسلمان را در جریان ستم گرى ها و پلیدى هاى حکومت وقت قرار مى داد، آنان را به قیام علیه رژیم حاکم دعوت مى کرد. وى با سخنرانى هاى دشمن براندازش، خواب راحت را از چشمان رژیم سفاک ربوده بود.[۱۱]

قاسمى در سال ۱۳۴۴ ش به دعوت جمعى از مؤمنین و تصویب و تأکید علماى بزرگ وقت رضوان الله علیهم در شهر سارى رحل اقامت افکند و با صراحتى تمام و شجاعتى کم نظیر، خط نهضت اسلامى را در مرکز استان مازندران باز گشود و براى برانداختن حکومت جور و استقرار نظام عدل اسلامى آن گونه که مقتضى بود، آخرین توان خویش را بکار برد و در این راه چندین بار دستگیر و روانه زندان شد. او بارها طعم شکنجه دهشتناک کمیته شهربانى تهران را چشید؛ ولى هر بار پس از آزادى مصمم تر، پرتلاش تر و خروشان تر از گذشته، به کار مبارزه ادامه مى داد.

سخنان افشاگرانه و آمیخته به صراحت و صداقت وى، در میان مردم مازندران، آن چنان جاذبه اى پدید آورد که حوزه مغناطیس وى اکثر افراد جامعه را به سوى خود مى کشانید. به همین دلیل او به عنوان چهره اى شاخص و درخشان براى سازماندهى به مبارزات مردمى در این خطه، خوش درخشید. مردم مسلمان و حق شناس شهرستان سارى نیز هرگز آن خطابه هاى آتشین، انقلابى، رشد دهنده و سازنده او را فراموش نخواهند کرد و هنوز طنین سخنان دلنشین وى، گوش مساجد، تکایا، حسینیه ها، محافل مذهبى و فضاى شهر سارى را مى نوازد.[۱۲]

در سال ۱۳۵۶ ش قاسمى به جرم مخالفت هاى صریح و علنى با رژیم شاه، به زندان افتاد؛ ولى این بار هم در سلول انفرادى طاغوت زیر شکنجه هاى موحش دم برنیاورد. لذا پس از آزادى، مأموران ساواک خواستند با توطئه قبلى ایشان را در سفر مکه ترور کنند؛ اما موفق نشدند و توطئه آن ها با شکست مواجه شد.[۱۳] آخرین دستگیرى آن شهید بعد از سخنرانى افشاگرانه وى، در تابستان سال ۱۳۵۷ ش (هفدهم رمضان ۱۳۹۹ ق) رخ داد که بسیارى از کتب ارزشمند و نوارهاى سخنرانى او و دیگران، مورد دستبرد عوامل ساواک قرار گرفت و مفقود شد.[۱۴]

جواب قاسمی به توهین مقدسات
شهید قاسمى در سراسر لحظات زندگى خود از حریم مقدس اعتقادات حمایت کرد و در این راه دشوارى ها و صدمات زیادى را به جان خرید. در واقع او از امکانات شخصى که برایش فراهم بود، اعراض کرد، تا بتواند وظیفه خطیر خود را به نحو احسن و مطلوب به انجام برساند. هر کجا مشاهده مى کرد یا مى شنید که نسبت به مقدسات دینى اهانت و اسائه ادب شده است، مى خروشید و با قلم و بیان خویش علاوه بر آن که بانیان این رذالت ها را مورد هجوم فکرى و فرهنگى خود قرار مى داد، حقایق دینى و اعتقادى را نیز برایشان تشریح مى کرد.

وى در نامه اى که در تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۴۳، خطاب به مدیر روزنامه پست تهران (محمدعلى مسعودى) مى نویسد، با قلمى شیوا و نثرى پخته و عباراتى مختصر اما پرمحتوا، به تشریح رسالت پیامبران پرداخته و مى گوید: «پیامبران براى تشریح مطالب عقلى و فطرى و… توجه دادن افکار به وظایف و مقررات الهى و آسمانى که به نام مقررات دینى و قوانین مذهبى است و بیان حدود و میزان آن‌ها، مبعوث گشته اند، تا از این راه افکار عالى انسان ها را به ذات مقدس پروردگار جان و جهان آفرین، رهبرى و ارشاد کنند. آنان در تصفیه نفوس و تزکیه ارواح و تنویر افکار و عقول، مردانه دامن همت به کمر زده و از هیچ قدرتى جز قدرت الهى پروا و هراس نداشته و جز از خداوند بزرگ مدد و نصرت نطلبیده و سستى و پژمردگى به خود راه نداده اند. آن بزرگواران هدف مقدس و عالى و پاکشان، گرفتن دست گمگشتگان صحراى جهالت و سرگردانان وادى حیرت و ضلالت و هدایت و به راه آوردن آنان و رساندن به سعادت و شرف و فضیلت است. آرى؛ آن‌ها مى خواستند فردفرد انسان چون سلمان فارسى ایرانى و مقداد و کمیل و مالک اشتر و ابوذر غفارى شده، تا هیکل فضیلت و جرثومه شرف و سعادت گردند. آنان مبارزه کردند تا پیکر هوا و هوس له و نرم شده و کاخ غوایت و ضلالت واژگون گشته و بناى خدعه و مکر مکاران که خار راه انسانند، منهدم و پاشیده گردد».[۱۵]

آن شهید در ادامه این نامه نورانى، پس از تشریح مجاهدت هاى پیامبران، این پرچمداران توحید و ایمان، به وظیفه سترگ آنان که به امامان شیعه تفویض شد، اشاره مى کند و مى نویسد: «…تا (امامان) همچون آنان (پیامبران) بکوشند و اساس و بنیان سعادت و سیادت بشر را حفظ و حراست کنند. بعد از پیغمبر گرامى اسلام، علم و ایمان و اسلام، به دوش هر یک از اوصیاى باوفاى آن حضرت افتاده، تا به دست با کفایت حضرت مهدى موعود عجل الله تعالی فرجه شریف دوازدهمین وصى و خلیفه به حق آن بزرگوار، رسیده؛ لکن طبق مصالح، به امر و فرمان مقدس حضرت حق، خود از انظار غائب و پنهان گشته و پرچم عدل و ایمان را، نواب با عُرضه و صالح وى به دوش کشیده اند؛ و پروردگار حکیم، عده اى از بندگان پاک طینت خود را انتخاب فرموده و منصب نیابت عامه از آن حضرت را، به آن رادمردان عنایت مى کند. آنان به عقیده مسلمین جهان، خاصه شیعیان، دانشمندان اسلامى و فقهاى شیعه مى باشند. آرى امام عصر ارواحنا فداه از نظرها ناپیداست؛ اما پیدا و هویداست و شیعه در انتظار روزى است که آن متصرف فى کل ظاهر گشته و دنیاى فساد و طغیان و ظلم و جور را مبدل به صلاح و آرامش و عدالت و بینش کرده و جلوى زیاده روى هاى مفسدین و هوس بازى هاى هوس بازان را گرفته، ظالمان را به جایش (سرجاى خودشان) بنشاند».[۱۶]

در ادامه این نوشتار، شهید قاسمى از هتاکى آن روزنامه‌نگار به ساحت مقدس حضرت امام خمینى، سخت انتقاد مى کند. این بخش از نوشته او مى خروشد و پرهیجان مى توفد. گویا روح و ذهنش از این حرکت وقیح، در تلاطم و اضطراب قرار گرفته است: «…من هر چه فکر کردم و به خود رنج دادم، نتوانستم قلبم و روحم و فکرم را قانع کنم، که یک نفر روزنامه نگارى که به ظاهر مدعى اسلام است و از تمام مزایاى اسلامى برخوردار است، به یک شخصیت بارز و مرجع عالى قدر و رهبر مجاهد و رشید جهان شیعه که اسم مقدس و نام گرامش انسان را مى لرزاند، آن جور هتاکى کند، که از یک مجنون و مالیخولیائى متوقع نبوده و انتظار نرود. راستى بشر این قدر جسور و بى وجدان!؟ این قدر بى عاطفه و بى انصاف!؟ این قدر بى شرف و دور از انسانیت!؟ که به خاطر پول و دینارى که باید خرج مستراح منزل و شکم شود، عفت قلم و زبان را از دست داده و خوشایندگو و چاپلوس گشته، و از هیچ چیز حتى وجدانش خجالت نکشد. اُف بر تو اى بى ادب! اُف بر تو اى فاقد شرف!… در انتظار روزى باش که خدا از تبه کاران و سیه رویان انتقام شدید گرفته و گوشمالى سخت مى دهد. خیال کردى با این کلمات پوچ که خودت هم به مضامین آن ها معتقد نیستى، از مرتبه رفیعه حضرت آیت الله العظمى خمینى کاهیدى؟ شب پره گر وصل آفتاب نخواهد؛ رونق بازار آفتاب نکاهد. آیت الله خمینى که هیچ گاه از انجام وظایف بازنایستاده و از عهده مسئولیت سنگینى به خوبى برآمده و او و بقیه بزرگان روحانى، در راه دین و جهاد با مشرکین، از مرگ استقبال مى کنند و هیچ متأثر نیستند؛ اما تو و اربابان بى عاطفه ات، منتظر روز سختى باشید و براى خود مفرى تهیه کنید…».[۱۷]

ویژگی های اخلاقس عبدالوهاب قاسمی
شهید قاسمى در دوران نسبتاً کوتاه زندگى اش، درس استقامت، ایمان و وارستگى را به خوبى آموخت و توانست آن را به دیگران هم تعلیم دهد.[۱۸] آن شهید از همان دوران جوانى و تحت تربیت خانوادگى و نیز محیط پاک حوزه علمیه، به این واقعیت دست یافت که براى غلبه بر کشش هاى درونى، که آدمى را به سوى خودخواهى سوق مى دهد، باید نیرویى قوى را در کانون دل ایجاد کرد، تا با تکیه بر آن، امکان تعدیل این امیال فراهم آید؛ این نیروى عظیم باطنى هم چیزى جز تقوا و ایمان نیست. به همین دلیل ایشان با عبادت، راز و نیاز با خداوند و اعمال صالح، توانست چنین فروغى را در ژرفناى جان خویش روشن سازد و به برکت آن تار و پود وجودش را از گزند هوس هاى درونى و تحریکات شیطانى، حفظ کند. این نهال ایمان به تدریج در ذهن و دل شهید قاسمى بالندگى یافت و با فروغ و حرارت خورشید دیانت، به رشد و شکوفایى خود ادامه داد و سرانجام شاخسار فضایل اخلاقى را آفرید و عطر میوه هاى عمل صالح را به سرپنجه این صفات و ملکات در مشام من و شما نشاند؛ یعنى همان خصوصیات و ویژگى هایى که این شهید را نزد مردم محبوب ساخت و موجب آن گردید تا کلام و پیامش، بر ذهن و روان آدمیان اثر بگذارد و آنان را براى مقابله با طاغوت زمان و نیز جهالت ها و ظلمت ها، مهیا سازد.

این شجره طیبه ایمان و پرهیزکارى بود که به شهید قاسمى آن چنان قدرت روحى را عطا کرد. قدرتى که باعث شود از دستگاه موحش ساواک و شکنجه هاى فراوان و سخت آن ها نهراسد و در دفاع از حق مصمم تر گردد و با شهامتى وصف ناپذیر در این راه مقدس گام نهد و در برابر مشکلات و مصائب صبر پیشه ساخته و تلخى ها را بر خود و خانواده هموار کند. با اعراض از مظاهر دنیوى و قناعت پیشگى، به ساده زیستى و پرهیز از تشریفات روى آورد و به حداقل امکانات زندگى اکتفا نماید. حسن گفتار و بیانات آتشین او نیز، از صداقت، پاکى، فضل و تقوایش حکایت داشت و کلماتى که بر زبان مى آورد، جرعه هاى آب حیاتى بود که از قله بلند ایمان و دیانت جارى مى شد.[۱۹]

نفرت از نفاق

شهید قاسمى در دوران زندگانى پربارش، خود را به صداقت، صراحت و صفاى نفس آراست. بدیهى است چنین آئینه اى که زنگارهاى نفسانى را از خود پیراسته، از چهره هاى نفاق و دوگانه سیمایان نفرت داشته باشد. وى منافقان را انسان هایى دور از خلق مى دانست که دم از مردمى بودن مى زند و آن زمان که رزمندگان فداکار اسلام، در جبهه ها حماسه مى آفریدند، این ورشکستگان سیاسى به حرکت هاى ضداسلامى و مخالف امت متدین دست مى آلودند. از این جهت آن شهید منافقان خلق را به استکبار وابسته مى دانست و معتقد بود شواهد بسیار بر این وابستگى وجود دارد؛ ولى حتى خودشان هم نمى خواهند این واقعیت را باور کنند. ایشان در یک صد و سى و هفتمین جلسه علنى مجلس شوراى اسلامى، در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۳۶۰، از جنایت گروهک هاى مزبور در سارى، قائم‌شهر و سوادکوه پرده برداشت و کشتار وحشیانه، هتاکى ها و ضرب و شتم اینان را نسبت به مردمان این سامان برملا کرد. وى به عنوان نمونه حادثه اى را چنین تعریف مى کرد که: «شب جمعه اى در خیابان سنگ تراشان وقتى تعدادى از برادران زیر چادرى نهج البلاغه مى خوانند و کتب و نشریات مذهبى مى فروشند، (منافقان) به آنان حمله مى کنند؛ چادرشان را به آتش مى کشند و تمام کتب مذهبى، از جمله قرآن، نهج البلاغه و کتب ادعیه را مى سوزانند. بعد به افراد حاضر در آن جا یورش برده و آن ها را مورد اذیت و آزار قرار مى دهند».

آن شهید ملایمت و خونسردى در مقابل این گروه منحط را روا نمى دانست و فریاد مى زد: «چرا باید این ها بیایند، گوش دختر مسلمان را ببرند و دست اندرکاران سکوت کنند؟» وى مى فرمود: «هرگز نمى توانم باور بکنم که این ها دست به جنایت ضدانسانى نزنند و متأسفم که مقامات اجرایى با همه قوت، ضعف نشان مى دهند. خونسردى تا این حد روا نیست. وقتى اسلام دستور مى دهد در برابر حمله یک دزد اگر آدمى به عنوان دفاع کشته شود، شهید است؛ چطور مى شود مسلمان با این همه، دفاع نکند و ساکت باشد!؟» وى در خاتمه از مردم خوب خطه شمال این گونه سخن مى گفت: «شاید فکر مى کردند شمال و خصوصاً سوادکوه از پرتشنج ترین منطقه ایران خواهد بود و بحمدالله از نظر سیاسى آرامترین منطقه بود و نجیب ترین، عطوف ترین مردم، آدم‌هاى مولد و فعال، مسلمان، معتقد، صادق و وفادار به امام، این جور باید مورد حمله و ضرب و شتم قرار گیرند، که در خانه آرامشى ندارند و جرأت ندارند براى تأمین احتیاجات بیرون بروند».[۲۰]

شهادت عبدالوهاب قاسمی
شهید قاسمى پس از پیروزى انقلاب اسلامى، به عضویت شوراى همبستگى در حج – که مرکب از اقشار مختلف مردم بود. – درآمد و پس از تشکیل کمیته انقلاب اسلامى، حدود یک سال نیز به عنوان معاونت در کمیته مرکزى شهرستان سارى مشغول خدمت بود. او براى تداوم انقلاب به ارشاد و سازندگى مردم مى پرداخت و در سال ۱۳۵۹ ش. از سوى مردم حق‌شناس سارى به نمایندگى در مجلس شوراى اسلامى انتخاب شد و در این سنگر با تمام جدیت، نظام جمهورى اسلامى را که تحت لواى ولایت فقیه است، یارى مى داد و تمامى امکاناتش را بکار مى گرفت و همه کوشش و آرزویش این بود تا هر چه زودتر، اصول قرآنى در جامعه استقرار یابد. ایشان پس از یک سال خدمتگزارى به امت مسلمان در سمت مزبور، در تاریخ هفتم تیرماه ۱۳۶۰ ش در کربلاى سرچشمه، در کنار شهید مظلوم دکتر بهشتى و دیگر یارانش، به دست دشمنان خلق خدا (منافقان) به دیدار حق شتافت و در جوار رحمتش آسود. بدن مطهرش بنا به وصیت وى در شهرستان قم و در قبرستان شیخان، به خاک سپرده شد.[۲۱]

آن شهید طبق وصیتى که از وى باقى است، داماد خویش، سید رسول میریان را وصى شرعى و قانونى خود قرار داد و از او خواست تا طبق حکم الهى و قانون متقن و محکم اسلامى، رفتار کند. در خصوص ازدواج دخترانش، در حد شأنشان همانند خواهر خود از کل اموال وى بدون آن که از سهمیه آنان چیزى کسر شود، مبالغى بردارند. او کتاب‌هایش را از این برنامه جدا کرد و وصیت کرد تا آن ها را به هر یک از فرزندانش که توفیق کسوت لباس مقدس روحانیت داشته اند، واگذارند.[۲۲]

از شهید قاسمى پنج فرزند پسر به نام هاى: محمدباقر (متولد ۱۳۴۴ ش)؛ صادق (متولد ۱۳۴۵ ش)؛ محمد (متولد ۱۳۴۷ ش)؛ رضا (متولد۱۳۵۱ ش) و عباس (متولد ۱۳۵۲ ش) و نیز سه فرزند دختر به نام هاى: رباب (متولد ۱۳۴۰ ش)؛ صدیقه (۱۳۴۹ ش)؛ و اعظم به یادگار مانده است.[۲۳]یادش گرامى و راهش پر رهرو باد.

  • ← شهید ایرج غرایاق زندی
  • شهید محمدحسن قاسمی طوسی →

جستجوی عشق …

تازه های شهدایی

  • تشییع پیکر شهید حاج حسین بصیر
  • سرلشکر خلبان شهید احمد کشوری – رفتی کمر کشور را شکستی
  • گفتگو با همسر شهید حبیب الله افتخاریان – ابو عمار
  • شهید احمد کشوری – صحبت های همسر شهید احمد کشوری
  • مصاحبه با شهید جعفر شیرسوار (قسمت دوم)

دسترسی سریع

  • آثار هنری
  • خاطرات
  • رسانه های دیجیتال
  • شهدای شاخص
  • صوت
  • فیلم
  • کتابشناسی
  • مجموعه تصاویر

نوشته‌های تازه

  • تشییع پیکر شهید حاج حسین بصیر
  • سرلشکر خلبان شهید احمد کشوری – رفتی کمر کشور را شکستی
  • گفتگو با همسر شهید حبیب الله افتخاریان – ابو عمار
  • شهید احمد کشوری – صحبت های همسر شهید احمد کشوری
  • مصاحبه با شهید جعفر شیرسوار (قسمت دوم)

دسته‌ها

  • آثار هنری
  • خاطرات
  • رسانه های دیجیتال
  • شهدای شاخص
  • صوت
  • فیلم
  • کتابشناسی
  • مجموعه تصاویر
Copyright © 2023 وبگاه شهدای شاخص استان مازندران. Theme: FoodHunt by ThemeGrill. Powered by WordPress
close me